گفتی تا نگردد باز راه راهیان کربلا
عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما
برای مطالعه زندگی نامه به ادامه مطلب بروید
بیست و دوم شهریور ماه سال چهل و پنج بود.مقارن با ایام ماه مبارک رمضان در محله ی سیچان 1 اصفهان به دنیا آمد.
پزشکان گقته بودند به خاطر بیماری شدید این مادر بعید است بچه زنده بماند.اما خدا خواست که او زنده بماند.
جهارسال از عمرش گذشت.این پسر به قدری مریض و ضعیف است که تا کنون به جز شیر و دارو چیز دیگری نخورده.وقتی هم پزشک او را معالجه کرد گفت:به خاطر مصرف زیاد دارو کبد بچه از بین رفته و امیدی به زنده ماندنش نیست.
روز بعد سیدی سبز پوش به مغازه پدر مراجعه کرد.بی مقدمه گفت:مش باقر;کار خوبی کردی علیرضا رو نذر آقا اباالفضل(ع) کردی!!همین امروز سفره ابالفضل(ع) پهن کن و به مردم غذا بده.
سه مجلس روضه برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم.بعد هم اسکناسی را به پدر می دهد برای برکت کاسبی!
آن روز بچه به طرز معجزه آسائی شفا می یابد.هر روز هم بزرگتر می شود و قوی تر تا اینکه سالها بعد قهرمان ورزش های رزمی می شود.
علیرضا به نماز اول وقت و جماعت بسیار اهمیت می داد.حتی در دوران دبستان صبح ها با مادر به مسجد می رفت.در ایام پیروزی انقلاب با اینکه سن کمی داشت اما حماسه ها آفرید.
سال اول جنگ دوم راهنمائی بود.همان سال فعالیت های فرهنگی را در مسجد محل آغاز کرد. برگزاری اردو برای بچه های دبستانی تبلیغات کلاس های قرآن احکام و ...
مثل خیلی از نوجوانان آن دوران تاریخ تولد شناسنامه اش را تغییر داد تا توانست به جبهه اعزام شود.همرزمانش حماسه او را در تپه های صلوات آباد به یاد دارند.
در عملیات محرم در حالی که شجاعانه در مقابل پاتک دشمن مقاومت می کرد از ناحیه سر و دست و پا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت.
وقتی برای بار آخر راهی جبهه می شد در پاسخ مادرش که پرسید:کی بر میگردی؟جواب داد:هر وقت که راه کربلا باز شود!
علی آنقدر شجاعت و مدیریت داشت که مسئول یکی از دسته های گروهان اباالفضل(ع) بود . در جریان حمله ی نیرو های اسلام مورد اصابت گلوله تیر بار دشمن قرار گرفت و هردو پایش را تقدیم نمود.اما شجاعانه مقاومت کرد وسرانجام مظلومانه به شهادت رسید.
شانزده سالش تمام شده بود که پر کشید.شانزده سال بعد هم برگشت.درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می شد!!
آمده بود به خواب مسئول گروه تفحص و گفته بوذ که پیکرش کجاست.این را هم گفت که موقعش شده من برگردم!!وحرفهای دیگر.
نذر آقا ابالفضل(ع)شده بود. ارادت عجیبی هم به آقا داشتو نمی دانم جه شد و چه کسی هماهنگ کرد.اما علیرضا روز تاسوعا با فریاد یا ابالفضل(ع)تا گلزار شهدای اصفهان تشییع شد و کنار دوستاننش رفت.
از آن روز تا حالا حضورش را بیشتر حس می کنیم.بیشتر دوستان و بستگان هر وقت گرفتاری پیدا می کنند سراغ علیرضا می روند.
رفقایش می دانند او نزد خدا خیلی آبرو دارد.آخر او گناهی نکرده بود. در جبهه به تکلیف رسیده بود تکلیفش را چه خوب انجام داده بود.