از مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمام تر جلو این فسادها را بگیرید.....
همه در تکاپو برای آزاد سازی خرمشهر بودند.در کنار خاکریز نشسته بودیم،حسین برای ورور به شهر در فکر بود.پس از چند دقیقه دستور داد همان افسر عراقی که دقایقی پیش به اسارت در آمده بود را به خط بازگردانند.این بار حاج حسین او را بیشتر تحویل گرفت.کم کم از رفت و آمدی که دور بر او بود،اسیر عراقی فهمید که حسین فرد مهمی است اما باور نمی کرد که فرمانده ی لشکر باشد.
حسین به افسر عراقی گفت:«تو رو داخل شهر می فرستیم.با سربازای عراقی صحیت کن.،بگو ما مردم بدی نیستیم و با آنها بد رفتاری نمی کنیم.آنها را قانع کن که نترسند و تسلیم بشند.و گرنه خیلی از آنها زیر آتش کشته خواهند شد.»
اسیر عراقی تحت تاثیر برخورد های خوب بچه ها قرار گرفته بود.اکراه داشت دو مرتبه به میان عراقی ها بازگردد اما وقتی به اهمیت کارش پی برد قبول کرد.به راه اقتتاد و از خاکریز بالارفت و به سمت عراقی ها حرکت کرد.همه منتظر نتیجه ی رفتن اسیر عراقی بودیم.چیزی نگذشت که هزاران عراقی به سمت ما آمدند.صدای الله اکبر و الموت للصدام آنها بلند بود.بیشتر آنها پارچه ی سفید در دست داشتند.عده ی آنها آنقدر زیاد بود که می ترسیدیم بدون سلاح بر ما غلبه کنند.
ابتکار حاج حسین به نتیجه رسید و خرمشهر دوباره دست یاران امام(ره) افتاد.هرچند که حاج حسین را فاتح جنگ نامیده اند،اما او معتقد بود که «خرمشهر را خدا آزاد کرد.»...
پس از عملیات والفجر 4،موقعی که به منطقه ی عملیاتی رفتیم، حاج حسین را دیدم. او کمی برای ما صحبت کرد و به طرز عاشقانه ای گفت:«ماه محرم است،خوشا به حال آنان که در این ماه به شهادت می رسند و ای کاش ماهم در این ماه به افتخار شهادت نایل شویم.»سخنان حاج حسین آنچنان در دلم نشست که احساس کردم بقیه هم مانند من،حتی در عشق به شهادت هم به او اقتدا کرده اند.
از زبان یکی از همرزمان