سال 66 در عملیات بیت المقدس دو شرکت کردم.یکی از برادران را بعد از حمله دیدم و با او راجع به چگونگی کار صحبت کردیم گفت می دانی من اصلا شب عملیات شلیک نکردم.با تعجب پرسیدم چطور؟گفت خوب اگر تیر اندازی می کردم فشنگهایم تمام می شد.ترسیدم دیگر تنوانم فشنگ پیدا کنم و اسیر دشمن بشوم. فشنگها را گذاشتم تا هر وقت خیلی لازم بود استفاده کنم! در ثانی دیدم بچه های دیگر تیر اندازی می کنند گفتم بس است دیگر.خنده ام گرفته بود.گفتم لا اقل برای اینکه قسمت راست باشه این تفنگ منو بگیر و با اون تیر اندازی کن.البته بازم قبول نکرد.
سلام راستشو بگم با اسم بلاگت و فضاهاش زیاد مزاجم سازگار نیست اومدم پنجره تو ببندم گفتم بزار توی دنیای این جبهه ای ها گشتی بزنم آخه اونا هم ی جور آدمم مث بقیه آدما می دونی واقعیتشو بگم من درک جبهه رو ندارم اصلا نمی تونم دیدگاه و ایدئولوزی کسایی که رفتن و برای کسایی جون گذاشتن وجون دادن که ارزش بهشون نمی دن .... خلاصه من اگه بودم هیچ وقت جبهه واسه ی مشت آدم نفهم نمی رفتم ولی جمعا وبلاگت و شخصیتت رو + و پسندیده ارزیابی گردم بلاگ من همه چی داره شاید به مزاجت سازگار نیاد اما بهم سر بزن
سلام
راستشو بگم با اسم بلاگت و فضاهاش زیاد مزاجم سازگار نیست
اومدم پنجره تو ببندم گفتم بزار توی دنیای این جبهه ای ها گشتی بزنم آخه اونا هم ی جور آدمم مث بقیه آدما
می دونی واقعیتشو بگم من درک جبهه رو ندارم اصلا نمی تونم دیدگاه و ایدئولوزی کسایی که رفتن و برای کسایی جون گذاشتن وجون دادن که ارزش بهشون نمی دن ....
خلاصه من اگه بودم هیچ وقت جبهه واسه ی مشت آدم نفهم نمی رفتم
ولی جمعا وبلاگت و شخصیتت رو + و پسندیده ارزیابی گردم
بلاگ من همه چی داره شاید به مزاجت سازگار نیاد اما بهم سر بزن
واقعا سایت زیبایی دارید امیدوارم تواین کار شهدا کمکتون کنند.