وقتی پسر اولمون می خواست به دنیا بیاید دکتر ها به سید مجتبی گفته بودند یا بچه از دست میره یا مادر بچه. سید گفت: کمی به من وقت بدین، برم جایی و برگردم. او رفت و برگشت. هنگام برگشتن،در اتاق را با چکمه هایش باز کرد. وقتی داخل اتاق شد، دیدم دستهایش را به پهلو جمع کرده و بالا گرفته، نمی خواست دستهایش به جایی بخورد. آمد و دستش را به شکم من زدد، بعد گفت: مطمئن باش هر جفتتون سالم از این اتاق بیرون می آیید. داستان از این قرار بود که سید رفته بود و دستش را به صندلی امام که روی آن سخنرانی می کرد،کشید بود و هنگام برگشت به خانه هم، با آرنجش دنده و فرمان ماشین را هدایت کرده بود،که دستش به جای دیگری نخورد.بچه سالم به دنیا آمد و به خاطر عشق به امام نام او را روح الله گذاشت.
از زبان همسر شهید
از اینکه یاد شهدا و مرام آنها را زنده نگه می دارید از شما تشکر می کنم
امیدوارم همیشه در این راه موفق باشید
لطفاْ به وب ما هم سر بزنید
www.bsj.jbg.com
www.soysw.blogfa.com
کاش تو زمان امروز هم همه ی مردم همین قدر عشق و اعتقاد به رهبر عزیزمون رو داشتن البته تعدادکم نیست ولی اعتقادها ضعیف شده
التماس دعای فرج..
سلام رفیق
در باره اون نرم افزاره مزاحم شدم
اسمت رفت داخل نرم افزار
فقط یه لطفی کن و یه ژست برای تبلیغ این نرم افزار بزن
هرچه افراد بیشتری از سمت تو بیان ارزش لینک تو تو نرم افزار بیشتره
مثلا لوگو شما هم داخلش قرار می گیره