نماز(شهید عباس علی بهمدی)


پدر به خواندن نماز اول وقت خیلی مقید بود. یک روز موقع سحر که هوا هنوز تاریک بود،  پدر مشغول خواندن نماز بود و یک فانوس پشت سرش روشن بود.
موقعی که پدر به رکوع می رفت،  فانوس برگشت و پای پدر را سوزاند. اما او اصلاً به روی خودش نیاورد و به نمازش ادامه داد. وقتی نمازش تمام شد،  گفت:
انسان باید آن قدر سر نماز محکم باشد که هر اتفاقی افتاد،  تحمل کند.
راوی مهری بهمدی
نظرات 3 + ارسال نظر
علمدار جمعه 19 فروردین 1390 ساعت 04:07 ب.ظ http://www.ghannase.parsiblog.com

عالی بود ..من با عنوان شهید صیاد شیرازی به روزم خوشحال میشم سر بزنید
التماس دعای فرج

آنتی درویش شنبه 20 فروردین 1390 ساعت 12:18 ق.ظ http://sarbazrahbar.blogfa.com

سلام دوست عزیز فردا بحث با فرقه های سنی رو دارم برای پیروزی حق برباطل 3 تا صلوات بفرست

زهره سه‌شنبه 23 فروردین 1390 ساعت 09:46 ق.ظ http://akbaryy.blogfa.com

سلام .به محض خواندن این مطلب یاد نماز مقام معظم رهبری افتادمُ که آقا مشغول خواندن نماز جماعت بودند (در یکی از شهرستان ها )و بزغاله ای(با عرض معذرت)وارد مجلس می شود و با بع بع شروع به بهم ریختن می کندِ بیشتر نماز گزاران خندیشان می گیرد اما آقا همچنان با خضوع و خشوع مشغول خواندن نماز بودند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد