در عملیات مطلع الفجر،ابراهیم هادی فرمانده جبهه میانی بود.هدف عملیات هم پاکسازی ارتفاعات مشرف به گیلان غرب و تصرف ارتفاعات مرزی بود.جبهه میانی پیشروی میکرد تا به یکی از تپه ها که موقعیت مهمی هم داشت رسیده بود.نیروهای عراق به شدت مقاومت می کردند.دشمن سپاهش را از قسمت های دیگر هم به سمت جبهه ی میانی آورده بود.نزدیک اذان صبح بود،دشمن بی وقفه آتش می ریخت.ناگهان ابراهیم از سنگر بیرون دوید،روی تخته سنگی به سمت قبله ایستاد و شروع کرد به اذان گفتن.فریاد بچه ها بلند شد:«چی کار میکنی؟بیا پائین.می خوای خودت رو به کشتن بدی؟»گوشش خریدار نبود.اصلا انگار چیزی نمی شنید.و لوله ی تیراندازی ساکت شده بود.تا پایان اذان را گفت ولی همان موقع یک گلوله شلیک شد و به گردن ابراهیم اصابت کرد.بچه ها جمع شدند و ابراهیم را کشیدند عقب.ابراهیم بیهوش شده بود و تحت نظر دکتر بود که ناگهان خبر رسید 18 عراقی خود را تسلیم کرده اند.در بازجویی از افسر عراقی پرسدند:«چقدر نیرو روی تپه است»جواب داد:« الآن هیچی!»بازپرس با چشمان گرد شده پرسد«هیچی؟»افسر عراقی گفت ما آمدیم خودمان را اسیر کردیم.بقیه ی نیروها را هم فرستادم عقب.الآن تپه خالیه.»تعجب همه برانگیخته شده بود.فرمانده عراقی مدام می پرسید موذن کجاست؟اشک در چشمانش حلقه زده بود و تعریف کرد که به ما گفته بودند که شما آتش پرست و زرتشت هستید آمده بودیم که اسلام را به ایران باوریم اما... اینبار دیگر فرمانده گریه کرد و باز پرسید:«این الموذن؟» یعنی موذن کجاست....
بعد از به هوش آمدن معجزه آسای ابراهیم،تمام هجده اسیر عراقی پیش او آمدند و عذر خواهی کردند به خصوص همان کسی که به سمت ابراهیم گلوله شلیک کرده بود.بعد از پنج سال هم تمام آن هجده آزاده ی عراقی در شلمچه مقابل ارتش عراق ایستادگی کردند تا جائی که همه ی آنها به شهادت رسیدند.
سلام
خیلی خوشحالم که دوباره شروع کردین !
ان شا الله که دیگه تعطیل نشین !
مطالبتون زیبا بود !
مخصوصا موذن بهشت !
یا حق
داداش بردار وبلاگ مال خودتونه ممنونکه سر زدید
خیلی خوب بود ُکاش همه ما عاقبت بخیر شویم.
سلام دوست عزیز
سلام بر ابراهیم و بر همه ی دوستداران ابراهیم
خوشحال میشم به وبلاگ این حقیر که به عشق آقا ابراهیم روزگار سپری میکنه...
منتظر حضور گرمتون هستم
یاعلی