
مدت
زمانی که عباس در «ریس» حضور داشت با علاقه فراوانی دوست یابی می کرد ،
آنها را با معارف اسلامی آشنا می نمود و می کوشید تا در غربت از انحرافشان
جلوگیری کند .
به یاد دارم که در ان سال ، به علت تراکم بیش از حد
دانشجویان اعزامی از کشورهای مختلف ، اتاق هایی با مساحت تقریبی سی متر را
به دو نفر اختصاص داده بودند . همسویی نظرات و تنهایی ، از علت های نزدیکی
من با عباس بود ؛ به همین خاطر بیشتر وقت ها با او بودم.
یک روز هنگامی
که برای مطالعه و تمرین درس ها به اتاق عباس رفتم ، در کمال شگفتی «نخی»
را دیدم که به دو طرف دیوار نصب شده و مساحت اتاق را به دو نیم تقسیم کرده
بود . نخ در ارتفاع متوسط بود ، به طوری که مجبور به خم شدن و گذر از نخ
شدم . به شوخی گفتم : «عباس ! این چیه! چرا بند رخت را در اتاقت بسته ای؟»
او پرسش مرا با تعارف میوه، که همیشه در اتاقش برای میهمانان نگه می داشت ، بی پاسخ گذاشت.
بعدها
دریافتم که هم اتاقی عباس جوانی بی بند وبار است و در طرف دیگر اتاق ،
دقیقاً رو به روی عباس ، تعدادی عکس از هنرپیشه های زن و مرد آمریکایی
چسبانده و چند نمونه از مشروبات خارجی را بر روی میزش قرار داده است .
با
پرسش های پی در پی من، عباس توضیح داد که با هم اتاقی اش به توافق رسیده و
از او خواهش کرده چون او مشروب می خورد لطفاً به این سوی خط نیاید؛ بدین
ترتیب یک سوی اتاق متعلق به عباس بود و طرف دیگر به هم اتاقی اش اختصاص
داشت و آن نخ هم مرز بین آن دو بود . روزها از پس یکدیگر می گذشت و من هفته
ای یکی ، دو بار به اتاق عباس می رفتم و در همان محدوده او به تمرین درس
های پروازی مشغول می شدم و هر روز می دیدم که به تدریج نخ به قسمت بالاتر
دیوار نصب می شود؛ به طوری که دیگر به راحتی از زیر آن عبور می کردم .
یک
روز که به اتاق عباس رفتم او خوشحال و شادمان بود و دریافتم که اثری از نخ
نیست . علت را جویا شدم . عباس به سمت دیگر اتاق اشاره کرد. من با کمال
شگفتی دیدم که عکس های هنر پیشه ها از دیوار برداشته شده بود و از بطری های
مشروبات خارجی هم اثری نبود. عباس گفت : دیگر احتیاجی به نخ نیست ؛ چون
دوستمان با ما یکی شده.
(راوی: امیر خلبان روح الدین ابوطالبی)
ما باید به چنین شهیدانی افتخار کنیم.
منتظر نظرات شما در وبلاگم هستم .
سلام همسنگر
دمت گرم
لوگوت رو گذاشتم تو وبلاگم
یا حق
سلام
آقا مبارک باشه سایت راه افتاد
بازم به ما سر بزن
التماس دعا
یا علی(ع)