یکی از رزمندگان رفته بود دستشویی و وقتی دید آفتابه ها خالیه و باید تا کوه بره،زورش اومد و یک بسیجی رو گیر آورد و گفت دستت درد نکنه داداش این آفتابه رو آب می کنی؟بسیجی هم رفت و آب کرد ولی آب کثیف بود.رزمنده گفت:برادرجون اگه از 100 متر بالا تر آب می آوردی تمیز بود.بسیجی دوباره آفتابه رو برداشت و رفت اونو آب کرد و آورد.بعدها رزمنده می فهمه اون بسیجی اسمش «مهدی زین الدین» بود!
در دوران تحصیل در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند.