مرخصی و خواهرش(شهید زین الدین)

یکی از بچه ها آمده بود تا مرخصی بگیرد.مهدی نگاهی به او کرد و گفت:می خوای ازدواج کنی؟رزمنده گفت:آره،می خوام برم خواستگاری!مهدی هم گفت:خب بیا خواهر منو بگیر!آن رزمنده با خوشحالی گفت:جدی می گید آقا مهدی؟که شنید:به خوانواده ات بگو برن ببینن،اگه پسندیدن اونوقت بیا مرخصی بگیر و برو.آن بنده خدا خوشحال رفته بود پیش بچه های مخابرات و گفته بود گفته بود که فرمانده لشکر گفته بیا خواهر منو بگیر!بچه های مخابرات مرده بودند از خنده!پرسیده بود چرا می خندید؟خودش گفته بیا خواستگاری خواهر من!که جواب می شنود که آقا مهدی سه تا خواهر داره،دوتاشون ازدواج کردند،یکی شون هم کی دو ماهشه!!!!

سه ماه تعطیلی(شهید همت)


سه ماه تعطیلات که می شد می گفت:«خوشم نمیاد برم تو کوچه با این بچه ها وقت صرف کنم.می خوام برم شاگردی.»می گفتیم آخه زشته برای ما،تو بری شاگردی؛اما اون گوش نمی کرد و می رفت شاگرد یک میوه فروش می شد.اینقدر این بچه زحمت می کشید تو کارش که وقتی خونه میامد دیگه نفس نداشت.می گفتم:«ننه،کی میگه تو با خودت اینطور بکنی؟»می گفت:«باشه،زحمت کشی یک نوع عبادت است،اینطوری نیست،حضرت علی چقدر زحمت می کشید،نخلستان ها را آب می داد،مگه ما به دنیا اومدیم که بخوریم و بخوابیم؟»

خطابه ی زینب گونه ی مادر شهید زین الدین

مادر شهید مجید و مهدی زین الدین در خطابه ای زینب گونه در تشییع جنازه ی دو شهیدش میگوید:«ای لشکر علی ابن ابی طالب(ع)هر کجا هستید،پیام مادر مهدی را بشنوید«فلاخوف و لاهم یحزنون»خوف شما را نگیرد،هرگز محزون نشوید،حرکت کنید،حرکتی حسینی،حماسه سرایی کنید،هدف مقدس را دنبال کنید.من آرزو می کنم کاش به تعداد رگهای بدنم فرزندانی داشتم و همه را در  راه اسلام می دادم و با خون های آنها درخت اسلام را آبیاری می کردم»