خرداد 60 و مناجات معروف


خرداد 60 درگیری در دهلاویه بالا و نیرو های دو طرف آن قدر به هم نزدیک شده بودند که با نارنجک می جنگیدند.مناجات معروف دکتر با اعضا و جوارحش در همین شرایط نوشته شده است:«ای قلب من!این لحظات آخرین را تحمل کن...به شما قول می دهم که پس از چند لحظه،همه ی شما اعضا و جوارح در استراحتی عمیق و ابدی آرامش بیابیید...»

حکایت آن نخ (شهید عباس بابایی)


مدت زمانی که عباس در «ریس» حضور داشت با علاقه فراوانی دوست یابی می کرد ، آنها را با معارف اسلامی آشنا می نمود و می کوشید تا در غربت از انحرافشان جلوگیری کند .
به یاد دارم که در ان سال ، به علت تراکم بیش از حد دانشجویان اعزامی از کشورهای مختلف ، اتاق هایی با مساحت تقریبی سی متر را به دو نفر اختصاص داده بودند . همسویی نظرات و تنهایی ، از علت های نزدیکی من با عباس بود ؛ به همین خاطر بیشتر وقت ها با او بودم.
یک روز هنگامی که برای مطالعه و تمرین درس ها به اتاق عباس رفتم ، در کمال شگفتی «نخی» را دیدم که به دو طرف دیوار نصب شده و مساحت اتاق را به دو نیم تقسیم کرده بود . نخ در ارتفاع متوسط بود ، به طوری که مجبور به خم شدن و گذر از نخ شدم . به شوخی گفتم : «عباس ! این چیه! چرا بند رخت را در اتاقت بسته ای؟»
او پرسش مرا با تعارف میوه، که همیشه در اتاقش برای میهمانان نگه می داشت ، بی پاسخ گذاشت.
بعدها دریافتم که هم اتاقی عباس جوانی بی بند وبار است و در طرف دیگر اتاق ، دقیقاً رو به روی عباس ، تعدادی عکس از هنرپیشه های زن و مرد آمریکایی چسبانده و چند نمونه از مشروبات خارجی را بر روی میزش قرار داده است .
با پرسش های پی در پی من، عباس توضیح داد که با هم اتاقی اش به توافق رسیده و از او خواهش کرده چون او مشروب می خورد لطفاً به این سوی خط نیاید؛ بدین ترتیب یک سوی اتاق متعلق به عباس بود و طرف دیگر به هم اتاقی اش اختصاص داشت و آن نخ هم مرز بین آن دو بود . روزها از پس یکدیگر می گذشت و من هفته ای یکی ، دو بار به اتاق عباس می رفتم و در همان محدوده او به تمرین درس های پروازی مشغول می شدم و هر روز می دیدم که به تدریج نخ به قسمت بالاتر دیوار نصب می شود؛ به طوری که دیگر به راحتی از زیر آن عبور می کردم .
یک روز که به اتاق عباس رفتم او خوشحال و شادمان بود و دریافتم که اثری از نخ نیست . علت را جویا شدم . عباس به سمت دیگر اتاق اشاره کرد. من با کمال شگفتی دیدم که عکس های هنر پیشه ها از دیوار برداشته شده بود و از بطری های مشروبات خارجی هم اثری نبود. عباس گفت : دیگر احتیاجی به نخ نیست ؛ چون دوستمان با ما یکی شده.
(راوی: امیر خلبان روح الدین ابوطالبی)

4..3..2..1...پایان شمارش معکوس.... اینجا پایگاه خط مقدم است!!!

بسم رب الشهدا و الصدیقین
چی شده...؟
یه بار دیگه آدرسو چک کنید ببینید درست اومدید؟
چرا تردید دارید...؟
اشتباه نکردید،بله اینجا خط مقدم است.
با عرض سلام خدمت همه ی عزیزانی که همیشه و در همه حال پشتیبان ما بوده اند و تا امروز انتظار پایان شمارش معکوس را کشیده اند.شمارش معکوس به پایان رسیده و گروه خط مقدم از همین حالا رسما فعالیت خود را آغاز کرده و دوباره پا به عرصه نبرد سایبری گذاشته است.
با اینکه لطف شما همیشه شامل حال ما بوده،اما در اینجا گروه خط مقدم از شما درخواست می کند تا باز هم مثل قبل با حضور فعال و درخشان خود و همچنین ارائه دیدگاه های سازنده ما را در این نبرد یاری کنید!
با عنایت ویژه شهدا و همچنین چندین روز تلاش خستگی ناپذیر و بی پایان گروه،سایت خط مقدم را تا حدی تغییر دادیم که بیشتر و بهتر مورد پسند کاربران محترم و همچنین علاقه مندان به شهدا قرار گیرد.باشد که این آغاز،تعجیل در فرج آقا امام زمان را در برگیرد.
جهت تعجیل در فرج آقا،شادی روح مقدس شهدا و امام راحل(ره) و همچنین سلامتی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای صلوات.
"گروه خط مقدم"