-
پرواز انقلابی (شهید بابایی)
شنبه 21 اسفند 1389 17:28
قبل از پیروزی انقلاب در پایگاه اصفهان در سمت فرمانده گردان « F-14» در یک مانور هوایی به مناسبت روز 24 اسفند شرکت داشت. من به عنوان فرمانده گردان هماهنگیهای لازم را انجام دادم و در روز مقرر به پرواز درآمدیم. فرمانده دسته اول من بودم و عباس هم در دسته من پرواز می کرد. باید بگویم که رژه در حضور شاه برگزار می شد. از شروع...
-
فرمانده قلب بسیجیان(شهید حاج حسین خرازی)
جمعه 20 اسفند 1389 12:11
ایشان همیشه لباس بسیجی برتن داشت.به ندرت لباس سپاه را برتن می کرد و آنچنان در مقابل بسیجی ها خاکی و فروتن بود که به معنی واقعی می توان گفت:یک روح مردمی و یک فرهنگ بسیجی داشت.طرز برخود او با بسیجی از 17 ساله تا 70 ساله چنان بود که همگی عاشق او بودند و پس اینکهبه شهادت رسید در تشییع جنازهاش همه گریه می کردن.او فرمانده...
-
روزه(شهید صیاد شیرازی)
پنجشنبه 19 اسفند 1389 21:59
همیشه روزه می گرفت.در هر شرایطی.یکبار بهش گفتند:«شما که روزه قضا نداری،همه اش مستحبی است،پس شرعا اگر غذا تعارف کنند،باید بخورید.»اما گفت:«اشتباه می کنید من هر روزه را چند بار قضا می کنم.مستحبی نیست.تا به حال سه بار کل روزه ها و نماز های عمرم را اعاده کردم.» توی قرارگاه اگر روزه نبود،برای شام به قول خودش پرچم می...
-
عملیات کربلای 5
چهارشنبه 18 اسفند 1389 17:21
برای مطالعه ی بررسی عملیات کربلای 5 به ادامه مطلب بروید شناسنامه ی کربلای پنج رمز عملیات :یازهرا(س).هدف عملیات:تصرف شلمچه و پیشروی به سمت بصره. منطقه عملیات:شلمچه و شرق بصره. مدت عملیات : 10/19 تا 1365/2/12 به مدت 45 روز.سازمان عمل کننده:سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. نتایج:نزدیک شدن به بصره و تهدید آن،تثبیت توازن به...
-
مرخصی و خواهرش(شهید زین الدین)
دوشنبه 16 اسفند 1389 16:40
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA یکی از بچه ها آمده بود تا مرخصی بگیرد.مهدی نگاهی به او کرد و گفت:می خوای ازدواج کنی؟رزمنده گفت:آره،می خوام برم خواستگاری!مهدی هم گفت:خب بیا خواهر منو بگیر!آن رزمنده با خوشحالی گفت:جدی می گید آقا مهدی؟که شنید:به خوانواده ات بگو برن ببینن،اگه پسندیدن اونوقت بیا مرخصی بگیر و...
-
سه ماه تعطیلی(شهید همت)
دوشنبه 16 اسفند 1389 16:23
سه ماه تعطیلات که می شد می گفت:«خوشم نمیاد برم تو کوچه با این بچه ها وقت صرف کنم.می خوام برم شاگردی.»می گفتیم آخه زشته برای ما،تو بری شاگردی؛اما اون گوش نمی کرد و می رفت شاگرد یک میوه فروش می شد.اینقدر این بچه زحمت می کشید تو کارش که وقتی خونه میامد دیگه نفس نداشت.می گفتم:«ننه،کی میگه تو با خودت اینطور بکنی؟»می...
-
خطابه ی زینب گونه ی مادر شهید زین الدین
یکشنبه 15 اسفند 1389 14:41
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA مادر شهید مجید و مهدی زین الدین در خطابه ای زینب گونه در تشییع جنازه ی دو شهیدش میگوید:«ای لشکر علی ابن ابی طالب(ع)هر کجا هستید،پیام مادر مهدی را بشنوید«فلاخوف و لاهم یحزنون»خوف شما را نگیرد،هرگز محزون نشوید،حرکت کنید،حرکتی حسینی،حماسه سرایی کنید،هدف مقدس را دنبال کنید.من...
-
عکس دخترش(شهید زین الدین)
شنبه 14 اسفند 1389 15:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA نزدیک عملیات بود.تازه دختر دار شده بود.یک روز دیدم سر یه پاکت از جیبش زده بیرون گفتم:چیه؟گفت:عکس دخترمه.گفتم:بده ببینم. گفت:هنوز خودم ندیدمش!گفتم:چرا:گفت الان موقع عملیاته،می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده با شه بعدا. از زبان یکی از همرزمان
-
پدر و مادر(شهید هاشمی)
شنبه 14 اسفند 1389 15:42
اوایل ازدواجمان برای خرید با شهید هاشمی به بازارچه رفتیم.در بین راه با پدر و مادر ایشان برخورد کردیم،که من با صحنه ای جالب روبه رو شدم.ایشان به محض اینکه پدر و مادرش را دید،در نهایت تواضع و فروتنی خم شهد و بر روی زمین زانو زد و پاها ی پدر و مادرش را بوسید.این صحنه بسیار برای من دیدنی بود.سید مجتبی در حالیکه دارای قامت...
-
زندگی نامه شهید ابراهیم هادی
شنبه 14 اسفند 1389 14:28
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA ابراهیم هادی در اول اردیبهشت سال 36 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود.او چهارمین فرزند خانواده به شمار می رفت.با این حال پدرش،مشهدی محمد حسین،به او علاقه خاصی داشت. او نیز منزلت پدر خویش را بدرستی شناخته بود.پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را...
-
دست خدا و سر عباس
جمعه 13 اسفند 1389 18:19
عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها که فراغت بیشتری داشت آیه «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را هفت بار با چشمانی اشکبار تکرار می کرد. به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور کامل می گرفت. او به قدری نسبت به ماه رمضان مقیّد و حساس بود که مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می کرد تا...
-
فرمانده و صف غذا(شهید برونسی)
جمعه 13 اسفند 1389 16:32
ی کبار تو یکی از پادگانها بعد از نماز ظهر راه افتادم طرف آسایشگاه ،بین راه چشمم افتاد به یک تویوتا،داشتند غذا میدادند.چند تا بسیجی هم توی صف ایستاده بودند.ما بین آنها،یکدفعه چشمم افتاد به او! یک آن خیال کردم اشتباه دیدم.دقیق تر نگاه کردم .با خودم گفتم شاید من اشتباه شنیدم که او فرمانده گردان شده.رفتم جلو،احوالش را که...
-
تانک و یا صاحب الزمان(خاطره ای از شهید زین الدین)
جمعه 13 اسفند 1389 16:04
دشمن برای تصرف به محمدیه با 50 تانک تک کرد.ما فقط 3 تا آرپی چی داشتیم.این آرپی چی را دادیم به یکی از بچه ها و گفتیم برو یک موشک بزن و بیا.آن برادر گفت با این آرپی چی سوراخ تانک سوراخ نمی شود.یکی از برادران گفت:اینکه چیزی نیست.برو بگو یا صاحب الزمان و بزن.آن برادر رفت و موشک را روی آن و به شوخی به بچه ها گفت کجای تانک...
-
آب کردن آفتابه(خاطره ای از شهید زین الدین)
جمعه 13 اسفند 1389 15:57
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA یکی از رزمندگان رفته بود دستشویی و وقتی دید آفتابه ها خالیه و باید تا کوه بره،زورش اومد و یک بسیجی رو گیر آورد و گفت دستت درد نکنه داداش این آفتابه رو آب می کنی؟بسیجی هم رفت و آب کرد ولی آب کثیف بود.رزمنده گفت:برادرجون اگه از 100 متر بالا تر آب می آوردی تمیز بود.بسیجی دوباره...
-
پدر و مادر شهید باقری
چهارشنبه 11 اسفند 1389 16:42
بعد از شهادت حسن ،پدرش می گوید:«ما عصر یکشنبه 61/11/10 به پزشکی قانونی رفتیم.برادران رفتند و پیکر مطهر او را آوردند.باز کردیم و دیدیم.مادرش گریه نکرد،با او حرفی زد،خیلی حرف زد،گفت:« برای ما افتخار آوردی،گوارا باد بر تو این شهادت،خدا تو را لایق قرار داد که به این شهادت عظیم رسیدی.»من نیز بدن او را لمس کردم،اما ناراحتی...
-
بدو تا شیطان را جابگذاری!(خاطره ای از شهید بابایی)
سهشنبه 10 اسفند 1389 19:52
در دوران تحصیل در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند. من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: ـچند شب پیش بی خوابی به سرم زده...
-
جبهه و نماز(خاطره ای از شهید حسن باقری)
سهشنبه 10 اسفند 1389 14:52
ساعت دو سه نصفه شب بود.کالک را گذاشت و گفت:«تا صبح آماده اش کنید.»کمی مکث کرد و پرسید:«چیزی برای خوردن دارید؟»گوشه سنگر کمی نان خشک بود.همانها را آب زد و خورد...سوار بلیزر بودیم.می رفتیم خط.عراقیها همه جا را می کوبیدند.صدای اذان را که شنید گفت:«نگهدار نماز بخوانیم.»گفتیم:«توپ و خمپاره میاد،خطر داره!»گفت:«کسی که جبهه...
-
زندگی نامه ی شهید شیرودی به کوتاهی چند خط
دوشنبه 9 اسفند 1389 17:45
شهید شیرودی بزرگوار در دی ماه 1334 در روستای بالا شیرود حومه نتکابن استان مازندران قدم به هستی نهاد. درسال 1348 موفق به کسب مدرک دیپلم شد.و دوسال بعد یعنی در سال 1350 سال آعاز مبارزه سیاسی او علیه رژیم شاه در تهران است. و در سال 1351 در ارتش استخدام شد و شروع به آموزش دوره ی مقدماتی خلبانی در آنجا کرد ایشان در سال...
-
ترسیدم تیر هام تموم بشه(خاطره ای از یک رزمنده)
یکشنبه 8 اسفند 1389 14:08
سال 66 در عملیات بیت المقدس دو شرکت کردم.یکی از برادران را بعد از حمله دیدم و با او راجع به چگونگی کار صحبت کردیم گفت می دانی من اصلا شب عملیات شلیک نکردم.با تعجب پرسیدم چطور؟گفت خوب اگر تیر اندازی می کردم فشنگهایم تمام می شد.ترسیدم دیگر تنوانم فشنگ پیدا کنم و اسیر دشمن بشوم. فشنگها را گذاشتم تا هر وقت خیلی لازم بود...
-
پپسی نخور(خاطره ای از شهید بابایی)
شنبه 7 اسفند 1389 17:20
در طول مدتی که من با عباس در آمریکا هم اتاق بودم، همه تفریح عباس در آمریکا در سه چیز خلاصه می شد : ورزش، عکاسی، و دیدن مناظر طبیعی. او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد ، صبحانه و شام. هیچ وقت ندیدم که ظهرها ناهار بخورد . من فکر کنم عباس از این عمل ، دو هدف را دنبال می کرد ؛ یکی خودسازی و تزکیه نفس و دیگری صرفه جویی در...
-
سفر الهی(شهادت شهید باقری)
شنبه 7 اسفند 1389 17:14
در شهریور 1361 که متقارن با ایام حج بود،در پاسخ به پیشنهاد یکی از دوستانش برای سفر به حج گفت «هنوز کار جنگ تمام نشده و دشمن بعثی در خاک ماست.بروم به خدا چه بگویم؟وقتی می روم که حرفی برای گفتن داشته باشم!» از این رو ماندن در جبهه را به رفتن سفر حج ترجیح داد.سرانجام این شهید بزرگوار در 9 بهمن 1361 در فکه همراه با سردار...
-
شیرینی شهادت(خاطره ای از شهید باقری)
شنبه 7 اسفند 1389 16:45
فرماندهان تیپ بودند؛خرازی،زین الدین،بقایی و ... حرفهای آخر را زدند و شب حمله مشخص شد.حسن (شهید باقری) شروع کرد به نوحه خواندن.وقتی گفت «شهادت از عسل شیرین تر است» هق هقش بلند شد،نشست روی زمین و زانو زد... از اول روضه رفته بود سجده،کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند.سر را که از سجده برداشت،تا پتوی سوم از اشک او خیس شده...
-
فراز هایی از وصیت نامه ی شهید برونسی
جمعه 6 اسفند 1389 21:09
من با چشم باز این راه را پیموده ام و ثابت قدم مانده ام امیدواروم این قدمهایی که در راه خدا برداشته ام خداوند آن ها را قبول درگاه خودش قرار بدهد و ما را از آتش جهنم نجات بدهد. فرزندانم خوب به قرآن گوش دهید و این کتاب آسمانی را سرمشق زندگی اتان قرار بدهید.باید از قرآن استمداد کنید و باید از قرآن مدد بگیرید و متوسل به...
-
زندگی نامه ی شهید برونسی
جمعه 6 اسفند 1389 14:25
برای مطالعه ی زندگی نامه به ادامه ی مطلب بروید در سال هزار و سیصد و بیست و یک در ((گلبوی کدکن))از توابع تربت حیدریه قدم به عرصه هستی نهاد نام زیبنده اش گویی از لحظه هایی نشات می گرفت که در فرمایش((الست بربکم))مردانه و بی هیچ نفاقی ندا در داد عبد الحسین. روحیه ی ستیزه جویی با کفر و طاغوت از همان دوران کودکی با جانش...
-
مشق حرام ننوشت(خاطره ای از شهید بابایی)
جمعه 6 اسفند 1389 12:30
بعد از ظهر یکی از روزهای پاییزی، که تازه چند ماهی از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس (شهید بابایی) می گذشت، او را به محل کارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در اتاق کارم به عباس گفتم: پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس. سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا کردن و...
-
آخر اطلاعات(خاطره ای از شهید باقری)
جمعه 6 اسفند 1389 12:26
حسن (شهید باقری) آخر اطلاعات بود.او فرماندهان عراقی را طوری شناسایی کرده بود که روی تک تک آنها شناخت داشت.او این اطلاعات را جمع آوری کرده بود.شنود،جمع آوری آشکار،پنهان،عوامل نیرو های شناسایی،عکس های هوایی،بازدید از اسرا و پناهندگان و مخصوصا شناسایی.مجموع اینها را میگذاشت کنار هم،تبدیل می کرد به اطلاعات.یکی از کارهای...
-
زندگی نامه شهید عباس بابایی
جمعه 6 اسفند 1389 11:39
نام پدر : اسماعیل تولد : 14 آذر 1329 محل تولد : قزوین راه یابی به دانشکده خلبانی نیروی هوایی : 1348 اعزام به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : 1349 بازگشت به ایران : 1351 ازدواج با صدیقه (ملیحه ) حکمت: 4 شهریور 1354 فرماندهی پایگاه هشتم هوایی اصفهان (ارتقاء از درجه سروانی به درجه سرهنگ دومی) : 7/5/1360 معاون عملیات نیروی...
-
وصیت نامه(اول)شهید عباس بابایی
جمعه 6 اسفند 1389 11:35
( بسم الله الرحمن الرحیم ) همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد . . . ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . . . . . ملیحه جان اگر مثلا نیم...
-
وصیت نامه(دوم)شهید عباس بابایی
جمعه 6 اسفند 1389 11:34
بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون خدایا ، خدایا ، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار . به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم . حال سخنانم را برای خدا در چند جمله انشاالله خلاصه می کنم . خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده . خدایا ، همسر...
-
وصیت نامه شهید علیرضا کریمی
چهارشنبه 4 اسفند 1389 15:44
برای مطالعه ی وصیت نامه به ادامه ی مطلب بروید "هرگز آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده نپندارید بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگار خویش روزی می خورند" به نام خدا و با سلام بر حضرت مهدی(عج) و نائب بر حقش امام خمینی و تمام کسانی که در راه اسلام خدمت می کنند. شکر خدا را می نماییم که قدری مهلتم داد تا اسلام...