روزه(شهید صیاد شیرازی)

همیشه روزه می گرفت.در هر شرایطی.یکبار بهش گفتند:«شما که روزه قضا نداری،همه اش مستحبی است،پس شرعا اگر غذا تعارف کنند،باید بخورید.»اما گفت:«اشتباه می کنید من هر روزه را چند بار قضا می کنم.مستحبی نیست.تا به حال سه بار کل روزه ها و نماز های عمرم را اعاده کردم.»

توی قرارگاه اگر روزه نبود،برای شام به قول خودش پرچم می خورد.خسته و کوفته می آمد،می گفت:«بی زحمت،پرچم ما را بدهید.»منظورش نان و پنیر و خیار و گوجه بود.

سه ماه تعطیلی(شهید همت)


سه ماه تعطیلات که می شد می گفت:«خوشم نمیاد برم تو کوچه با این بچه ها وقت صرف کنم.می خوام برم شاگردی.»می گفتیم آخه زشته برای ما،تو بری شاگردی؛اما اون گوش نمی کرد و می رفت شاگرد یک میوه فروش می شد.اینقدر این بچه زحمت می کشید تو کارش که وقتی خونه میامد دیگه نفس نداشت.می گفتم:«ننه،کی میگه تو با خودت اینطور بکنی؟»می گفت:«باشه،زحمت کشی یک نوع عبادت است،اینطوری نیست،حضرت علی چقدر زحمت می کشید،نخلستان ها را آب می داد،مگه ما به دنیا اومدیم که بخوریم و بخوابیم؟»

دست خدا و سر عباس


عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها که فراغت بیشتری داشت آیه «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را هفت بار با چشمانی اشکبار تکرار می کرد.
به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور کامل می گرفت. او به قدری نسبت به ماه رمضان مقیّد و حساس بود که مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می کرد تا کوچکترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود. او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می کرد.
فراموش نمی کنم، آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از روزهای قبل بود. از گفته های او در آن روز یکی این بود که: وقتی اذان صبح می شود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بروی سر من بگذار و تا صبح فردا برندار.
به شوخی دلیل این کار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد.

از آن روز تا به حال این گفته عباس بی اختیار در گوش من تکرار می شود.

(راوی: اقدس بابایی)