در دوران تحصیل در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند.
ساعت دو سه نصفه شب بود.کالک را گذاشت و گفت:«تا صبح آماده اش کنید.»کمی مکث کرد و پرسید:«چیزی برای خوردن دارید؟»گوشه سنگر کمی نان خشک بود.همانها را آب زد و خورد...سوار بلیزر بودیم.می رفتیم خط.عراقیها همه جا را می کوبیدند.صدای اذان را که شنید گفت:«نگهدار نماز بخوانیم.»گفتیم:«توپ و خمپاره میاد،خطر داره!»گفت:«کسی که جبهه میاد،نماز اول وقت را نباید ترک کند»؛تا رکعت دوم با نماز جماعت بود،نماز تمام شد،اما حسن هنوز در قنوت نماز بود.